غیبتم طولانی شده , می دانم ولی روزها آنچنان سرعتی گرفته اند که من تقریبا به جز کارهای ضروری به هیچ کاری نمی رسم.

بچه ها؟ خوبند.

داشتن 2 بچه آنطور که فکر می کردم نیست ، سختتر است و البته شیرینتر ولی کار زیاد دارد.

آمیتیس آرامتر از ارشک است و من هم ،

گاهی وقتی این روزهایم را با 6 سال پیش مقایسه می کنم دلم می خواهد برگردم و روزهای قشنگتری برای پسرم بسازم ولی حیف که از حرف تا عمل راهی طولانی است ،

بلدم به خودم بگویم "گذشته ، گذشته است ، امروز و الان را برایش زیباتر کن" ولی خستگی و کار زیاد روی تصمیم گیری هایم اثر دارند.

دخترک یاد گرفته بخندد ، یاد گرفته ما را بشناسد ، یاد گرفته سر و صدا و جلب توجه کند.

ولی من روزی نیست که نترسم از داشتنش ، روزی نیست که به خودم نگویم آیا دخترکم امن خواهد بود ، روزی نیست که فکر رفتن از این سرزمین دوست داشتنی را نکنم.